اینجا صدای خسته ی من است

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ

دختر ، رضایت شخصی ، خودکشی

با رضایت شخصی مرخص شد و رفت. دل دل میکردم که یبارم شدم برم ببینمش و باهاش حرف بزنم . نه اینکه دلم بحالش بسوزه و یا شهوتی چیزی باشه ، از اون خوشگلتر هم دیدم و کاری نکردم. یعنی تنها دلیلم اینه که یه چیزی درونم جرقه زد یا قلقلکم داد یا یجورایی حال درونمو عوض کرد ، دوست ندارم بگم عشق بوده باشه ، اصا تو این فازا هم نیستم . نمیدونم یه احساس عاطفی شاید بشه گفت . عه اصلا نمیدونم شایدم کمی عاشقش شدم ، که این کاملا چرته ...

بعدازظهر رفتم ببینمش اما خب مریضی نداشتم به بهونه چک کردن و اینا رفتم ،پشتش به من بود داشت تو راهرو تلوزیون میدید . با همون لباس های صورتی نقطه نقطه و آرم بیمارستان و یه چیزی شبیه روسری یا سربندی چیزی . گردنش مشخص بود و چندتا تار مو هم اومده بود بیرون . در همین حد ، به این امید بودم که کشیک دارم و میرم میبینمش اما...

اونقدر مریض اومد که وقت نکردم و از دور شنیدم اومدن رضایت شخصی بدن ببرنش . نمیتونستم برم ... فقط تو دلم دعا دعا میکردم که نشه و همین جا بمونه . حالا وقت کردم و رفتم ببینم کجاست که گفتن مرخص شده . بدنم شل شد . توی خودم عصبانی شدم میخواستم از درون بمیرم . زدم بیرون و رفتم تو فکر . که اگه همین امشب خودکشی کنه چی؟ اگه اتفاقی براش بیفته چی؟ کی مسئولشه؟ اصا اگه فرار کنه و یه اتفاق بدی براش بیفته کی خودشو تقصیرکار میدونه؟ هیچکس. از همینجا که همه میخواستن از زیر مسئولیتش فرار کنن و اونم از پدرش که با بی مسئولیتی دخترشو برد ....

بخدا حالم بده ، حال غذا خوردن هم ندارم میخوام بالا بیارم . رفتم استیشن گفتن راضی هستی گفتم نه چه راضی بودنی . پشیمونم ای کاش حداقل توی یه دنیای دیگه و یا با یه وضع دیگه ای زندگیمو شروع کرده بودم . تشخیسش سخته که بگم الان من غمگین ترین آدم روی زمینم اونم همین الان و همین ساعت . سخته اما فکر میکنم هستم . فقط اینکه نمیتونم اینا رو به کسی بگم پس مینویسم مینویسم شاید کسی بخونه اما چه فایده کی دوست داره نوشته های یه آدم افسرده رو بخونه ؟! 



نوشته شده توسط صدای من
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

دختر ، رضایت شخصی ، خودکشی

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ

با رضایت شخصی مرخص شد و رفت. دل دل میکردم که یبارم شدم برم ببینمش و باهاش حرف بزنم . نه اینکه دلم بحالش بسوزه و یا شهوتی چیزی باشه ، از اون خوشگلتر هم دیدم و کاری نکردم. یعنی تنها دلیلم اینه که یه چیزی درونم جرقه زد یا قلقلکم داد یا یجورایی حال درونمو عوض کرد ، دوست ندارم بگم عشق بوده باشه ، اصا تو این فازا هم نیستم . نمیدونم یه احساس عاطفی شاید بشه گفت . عه اصلا نمیدونم شایدم کمی عاشقش شدم ، که این کاملا چرته ...

بعدازظهر رفتم ببینمش اما خب مریضی نداشتم به بهونه چک کردن و اینا رفتم ،پشتش به من بود داشت تو راهرو تلوزیون میدید . با همون لباس های صورتی نقطه نقطه و آرم بیمارستان و یه چیزی شبیه روسری یا سربندی چیزی . گردنش مشخص بود و چندتا تار مو هم اومده بود بیرون . در همین حد ، به این امید بودم که کشیک دارم و میرم میبینمش اما...

اونقدر مریض اومد که وقت نکردم و از دور شنیدم اومدن رضایت شخصی بدن ببرنش . نمیتونستم برم ... فقط تو دلم دعا دعا میکردم که نشه و همین جا بمونه . حالا وقت کردم و رفتم ببینم کجاست که گفتن مرخص شده . بدنم شل شد . توی خودم عصبانی شدم میخواستم از درون بمیرم . زدم بیرون و رفتم تو فکر . که اگه همین امشب خودکشی کنه چی؟ اگه اتفاقی براش بیفته چی؟ کی مسئولشه؟ اصا اگه فرار کنه و یه اتفاق بدی براش بیفته کی خودشو تقصیرکار میدونه؟ هیچکس. از همینجا که همه میخواستن از زیر مسئولیتش فرار کنن و اونم از پدرش که با بی مسئولیتی دخترشو برد ....

بخدا حالم بده ، حال غذا خوردن هم ندارم میخوام بالا بیارم . رفتم استیشن گفتن راضی هستی گفتم نه چه راضی بودنی . پشیمونم ای کاش حداقل توی یه دنیای دیگه و یا با یه وضع دیگه ای زندگیمو شروع کرده بودم . تشخیسش سخته که بگم الان من غمگین ترین آدم روی زمینم اونم همین الان و همین ساعت . سخته اما فکر میکنم هستم . فقط اینکه نمیتونم اینا رو به کسی بگم پس مینویسم مینویسم شاید کسی بخونه اما چه فایده کی دوست داره نوشته های یه آدم افسرده رو بخونه ؟! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۲۷
صدای من

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">