۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

وقتی اینستا رو باز میکنم از استوری ها میشه دسته های متفاوتی از مردم رو دید . اونایی که چیزی نمیگن و خاموشن مثل خودم ، اونایی که فقط یک عکس و تسلیت عاشورا میذارن و دسته ای که میگن عاشورا گریه نیست و از همین حرفای روشن فکری که اخلاقتو خوب کن نمیخاد بری عزاداری اونم توی کرونا ...

بجز دسته خودم از دست هر دو گروهحس لجم بالا رفته . احساس میکنم با یک شواف گسترده و برنامه ریزی شده طرفم . آدمایی که میشناسم شبیه استوری های اینستاگرامشون نیستن ...

 

پ.ن: این روزها یک جریانی از تجاوز ها راه افتاده که من رو کلا بی اعتماد کرده نسبت به هر استاد و مربی و معلم هنر . و هر هنرمند و غیر هنرمند معروفی که طرفدار داره . احساس میکنم سوء استفاده یک جز لاینفک جامعه ی ما شده ... کیه که تجربه نکرده باشه؟!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۵۰
صدای من

لازم دونستم بگم . اون دوستی که ازم دارو برای مادر بزرگم خواست. امروز فوت کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۳۵
صدای من

داره یک جریانی راه می افته به اسم" لو رفتن تجاوز ها " روی ها تاکید دارم چون ماشالا هزار ماشالا بار اولشونم نبوده . تا دلت بخواد زندگی خیلی ها رو به کثافت کشوندن . یه سری هم دارن میگن در زندگی شخصی اینا دخالت نکنید بعد خودش هر جا میشینه از روابط پدرش با یه خانم میگه ...

لیلی گلستان بهت افتخار میکنم که هر روز داری نزد ما منفور تر میشی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۱۰
صدای من

بین دو راهی خوندن برای امتحان فردا و یا دیدن فوتبال امشب گیر کردم . حتی امروز یه کلاس مجازی بازاریابی رو بخاطر امتحانم پیچوندم . حالا برام سواله که حتی فوتبال از اونم مهمتر بود ، الان کدوم پیروز میشه فوتبال یا این حجم جزوه و کتاب؟ 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۳۲
صدای من

حدودا دو ماه پیش بود خبری شنیدم از رفیقی که توی گیر و دار پایان نامه باهاش آشنا شده بودم . هر روز خدا جلوی سلف یا توی طبقه همکف هم رو میدیدیم و احوال پرسی میکردیم و جویای حال پایان نامه ها و طرح های نانوشتمون میشدیم . از قضا درست دو ماه پیش بود که خبری تاسف بار شنیدم . حسین در اثر سکته قلبی فوت شد . 

مات و مبهوت به عکس و پوسترش توی صفحه اینستاگرام نگاه میکردم ، آخر چگونه ؟ چرا؟ روز قبلش یه استوری طنز برام فوروارد کرده بود . از همین استوری هایی که دوبله میذارن روی حیوونا و مردم میبینن و میخندن و یادشونم از تموم غم دنیا رها میشه ... اما من...من باز تموم غم عالم بهم برگشت ، حسین چه زود رفت ...

همان جوان ۲۳ ساله ای با همان لهجه شیرین اصفهانی و معرفت بی حد و اندازه اش ... گذشت و گذشت اخبار بیشتری رسید که در مدتی به عنوان نیروی داوطلب در سانتر کرونا بوده و نهایت اثر کرونا فوت شده بود و حتی وصیت نامه ای هم نوشته بود . وصیت نامه اش بین تمام بچه ها دست به دست میشد .همه جا 

و واقعا چه کسی آنهم در این سن فرصت و وقت وصیت نوشتن دارد مگر افرادی خاص ، کسانی که ... میدانی میخواهم چه بگویم کسانی که هر لحظه را زندگی میکنند و هر لحظه را به مرگ نزدیک تر میبینند ... حسین آدم عجیبی بود ، جان خودش را گذاشت کف دست و آنم در آن اوضاع و بدون هیچ اجباری خودش را در کمین این بیماری از خدا بی خبر گذاشت ... حسین خدا تو را رحمت کند ...

شاید اگر دست قضا میگذاشت و زنده می ماندی بهترین پزشکی میبودی که دیده ام ... میدانی امروز روز پزشک بود همه دلشان برای دوستانی که از دادن تنگ شده بود و من دلم بیشتر از تو . روز پزشک است بجای تبریک و آن کیک های خامه ای و آن خندیدن و شادی ها ، اشک را در چشمانم میبینم و تمام اطرافم حلقه ای مات در دریای پهناور قطره اشکی هستند که تا بخواهد سرازیر شد جان آدم را بالا می آورد  ....

 

_____________________________

پ.ن: چهار روز است که گلو درد و سرفه دارم ، آنهم در این گرمای جگر سوز اینجا ، شاید کرونا یا شایدم چیزی ساده تر . اما اگر کرونا باشد ، حالم باید چگونه باشد ؟ اگر واقعا کرونا باشد، خودم را چگونه آرام کنم ، از کجا بدانم که در کدام دسته ام ؟ خودم نمیدانم اما بار ها راهنمای دیگران بوده ام. میدانی تا کار به خود آدم بر گردد نمیفهمی چی بوده است.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۲۱
صدای من