۷ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

زنگ زدم و به خونوادم درباره عدم موفقیت درسیم و مریضیم گفتم .اون موقع یک بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد . دقیقا دیشب بود . صبح امروز فهمیدم اشتباه کردم . مثل تمام اشتباهاتی که کردم و درس نگرفتم . هیچ وقت با خانوادم راحت نبودم هیچ وقت ... 

برای اونا درس من مهمتر از سلامتیمه و حالا که دو موضوع درس و مریضیم هست فقط پیگیر درسم هستن نه اینکه کرونایی که گرفتم . و نمیپرسن حالت خوبه یا نه .فقط بعد چندین بار تماس صبح زود بابام با عصبانیت زنگ زده میگه تو که اونجا فقط داری فیلم نگاه میکنی درسم نمیخونی میام فردا میارمت اینجا تا فیلمتو همینجا نگاه کنی . همین فیلما ... اونم با لحن خیلی طعنه آمیز و عصبی و من که اصلا حدود ۳ ماهه فیلم ندیدم و حتی تلوزیون هم ندارم . و اصلا عقب افتادن من ربطی به درس نخوندن من نداره . بعد سریع قطع کرد .مامانم زنگ زد با گریه و خیلی صحبتایی که حوصله نوشتن و گفتنشون رو ندارم ...

الان ناراحتم سرم درد میکنه شاید بخاطر ضربه هاییه که به سرم زدم . میخوام گریه کنم اما اشکی سرازیر نمیشه . حالم بده. صبح یکم انرژی داشتم میخواستم کمی خونه رو تمیز کنم الان دراز کشیدم یه گوشه ای و حوصله هیچ کاری ندارم ، حتی گاهی به مرگ هم فکر میکنم . تو پست قبلیم نوشتم از مردن میترسم اما الان نمیترسم . خانوادم خیلی حساسن ، بیش از حد . و من اشتباه کردم بهشون گفتم . ای کاش نمیگفتم . قراره بابام بیاد اما هنوز معلوم نیست . راستش اصلا نمیخوام ببینمشون . همه بچه ها و دوستام دنبال یه فرصتن برن خونه پدر و مادرشونو ببینن اما من نمیخوام . ازشون متنفرم . متنفرم بخاطر اینکه همه زندگیشون من هستم .مامانم پای تلفن همینو بهم گفت منم محکم زدم توی سرم و گفتم بدبختی منم همینه ...

کاش نبودم و زندگیشون روی من تباه نمیشد . اگه بابام بیاد کوله بارم رو جمع میکنم و میرم نمیدونم کجا فقط میرم. خسته شدم.میخوام به تموم داشته هام پشت کنم .میخوام آزاد باشم ...یعنی حق اینو هم ندارم؟ 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۰:۳۰
صدای من

از همه چیز متنفرم . امشب خیلی فکر کردم بخوام بی پرده بگم یه آدم بی مصرف و گوه هستم . تموم موفقیت های گذشتمم یا با شانس بوده یا تقلب .کلا چیزی از خودم نساختم که بخوام بهش افتخار کنم . فقط سربار بودم. خیلی سخته که بی مصرف باشی و کنارش به بقیه هم آزار برسونی . فکر میکنم وجودم آزار میرسونه . به همه ، پدر ، مادر و دوستان همه یه جور ددیگه دربارم فکر میکنن اما فقط بهشون دروغ گفتم . الانم توی یک وضعی افتادم که هیچ کسی رو ندارم حتی باهاش راحت باشم و صحبت کنم . امتحان افتاد اسفند . قراره ۵ ماه بیکار باشم. هنوز به خونوادم نگفتم . چون فکر میکنن همون اول امتحانشو پاس شده بودم اما نشدم . من خنگ احمق نتونستم از پس یه امتحان ساده بر بیام. شاید اصا بحث مهمی برای بقیه نباشه اما برای من که خانوادم اینقدر روی درس و مدت تحصیلم حساسن مهمه . اینقدر مهمه که دستم توی جیبم نیست که بتونم اجاره خونم رو بدم . یه قرون حقوق ندارم. 

مثل یه موش دارم زندگی میکنم فقط زندگی . داشتم میشمردم خوشی هام کم بودن . خوشی ای ندارم . سرم دو روزه داره منفجر میشه . پریشب هم تب و لرز داشتم.حتی ترسیدم که کووید نباشه . اخه شنیدم یه دختر ۲۷ ساله که هیچ مشکلی هم نداشته بخاطر کرونا فوت کرده.خیلی عجیبه. شایدم من توی این چهار دیواری برم اون دنیا . خدا رو چه دیدی 

خستم ، کلافه ام ، فگرم مشغوله و اصلا هیچ نگاهی به اینده ندارم . فقط میخوام خلاص شم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۴:۴۴
صدای من

باید ناراحت بود مثل نور خورشیدی پشت گرد و غبار آسمان . لعنت به تمام امتحانات ، لعنت به تمام آدم هایی که آرامش را از کسی میگیرند و لعنت به سختی های زندگی ، لعنت...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۹ ، ۱۱:۰۶
صدای من

پنجره اتاقم باز بود و صدای شماعی زاده از بیرون می اومد : غم و رو سیاه کن و دستت رو بذار رو دستم.... 🎵🎵🎵🎶🎶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۱۳:۴۵
صدای من

فکر کنم دیوانه شدم و منو حتما بیمارستان روانی ها بستری میکنن . فکر میکنم هیچ اراده ای توی زندگیم ندارم. هرکاری میخوام انجام بدم نمیشه . انگار یه چیز قوی تری نمیخواد من به حال خودم باشم . حالم بده انگار دلم میخواد یه قرصی دارویی باشه بخورم تا حالم خوب شه . خیلی حالم بده . فکرم مشغوله دارم از درون میپوسم . الان همین الان دلم سیگاری چیزی میخواد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۲:۰۱
صدای من

تا حدودی تونستم خودمو شکست بدم. چهار کار ناتموم باید انجام بدم بعلاوه کارهای پایان نامه که واقعا دیگه شورشو در اوردم.امشب نمیخوابم بجاش یه کارمو درست انجام میدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۹ ، ۰۲:۰۷
صدای من

فهمیدم توی این دنیا دیگه نه هیچ کس اعتمادی به کسی نداره. تو اینستا یه دختری چندبار درخواست رکوئست میداد منم نمیشناختم قبول نمیکردم .با صفحه دیگم که یجورایی نه عکس داره و نه فالوور بهش پیام  دادم که کی هستی و این حرفا؟ و درخواست فالو هم دادم بعد چندروز گفت منم تو رو نمیشناسم و این حرفا منم خب گفتم نمیخواستم مزاحم بشم . فقط خیلی کنجکاوم بدونم کی هستی چون خیلی از دوستامم فالوت میکنن . وویس گذاشت که فهمیدم واقعا دختره و بعد پرسید پسری یا دختر؟ اصلا پیج اصلیت کو؟ منم بهش گفتم پسرم.

خب مشخصه دیگه جواب نداد ... چندتا از پیاماشم بعلاوه وویسشو پاک کرد ...

این یعنی عدم اعتماد ، میتونم قسم بخورم هیچ قصدی نداشتم و از این جور پسرای عوضی و شهوتی هم نیستم که برم تو پیج دخترا و اذیتشون کنم . اصا بخوام بگم بخاطر قرص هایی که میخورم ، اصا میل جنسی ندارم که بخوام مثلا مزاحم کسی بشم یا کاری انجام بدم . اصا اشتباه از من بود اینکه بهش پیام دادم یا اصا باید با همون پیج اصلیم پیام میدادم . کلا سعی میکنم فراموش کنم ، بنظر مسئله ی کوچیکیه ولی یه مدته سر همین مسائل کوچیک هم کلی خودمو سرزنش میکنم ، شاید باید دوز دارو رو ببرم بالا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۳۱
صدای من