پیش به سوی خانه
بعد از حدود ۶ روز زندگی توی روستا بالاخره خلاص شدیم و الان در راه خانه ام. دو روز دیگم امتحان دارم . مشخصه که دهنم سرویسه :))
با تموم تعریف و تمجید اما به من خوش نگذشت ، روستا و مردمانش خوب بودن اما همسفرای خسته و نبودن پایه برای تفریح و خوشگذرونی کم کم به آدم حالت افسردگی دست میده و انگار مجبوری همه ی روز رو توی سوئیت بخوابی ... عمق فاجعه رو بخوام بگم اینه که کلا یه روز رفتیم گردش :/
کار های پژوهشی رو هم که من انجام دادم . یادم به حرف دوستم افتاد که گفت اگه دیدی بقیه شل کردن تو هم شل کن و نذار بقیه ازت کار بکشن اما شد دیگه کارشم نمیشد کرد ...
چه میشه کرد دیگه شانسی بود و اینم از شانس من میشد گفت .