من حسی دارم از جنس دیروز ...
یجایی از زمان هست که دوست داره تمام احساسات آدم رو قلقلک بده ، از لحظه های خجالت آور بگیر تا لحظه های شاد فراموش نشدنی یا لحظه هایی که دوست داشتی یه قیچی داشتی و اون رو از گرام مغزت بچینی و پرت کنی توی سطل زباله ...
زمان چه میکنه با آدم ، که ممکنه فقط با یادآوری گذشته خودتو تغییر بدی یا حتی تصمیم بگیری همین خودتو بپذیری . خیلیا اسم زمان رو میذارن سرنوشت ، یعنی اون زمانی که هنوز نیومده یا زمانی که به صورت جبر و بی منطق براشون گذشته . من اینو قبول ندارم سرنوشت رو با زمان یکی نمیدونم ، سرنوشت رو تصمیمات و اختیاراتم یکی میدونم ، حالا چه بخواد جبر باشه یا یه چیز بدرد نخور غیر منطقی باز هم همون اختیار لعنتی منه که بهش معنا میبخشه .
اصلا نمیدونم چرا این رو میگم ...
امروز یکار خوب کردم اما هیچ حسی بهش ندارم ، دارویی رو برای دوستم فرستادم که مادربزرگش مریض بود و اتفاقا خیلی هم حالش بد بود و تست pcr مثبت شده بود ، داروی اینترفرون . توی شهرستان و شهرهای اطراف گیر نمی اومد و از من خواست ازینجا براش بفرستم . منم فرستادم . میدونستم که قرار نیست دارو معجزه ای کنه یا حالشو از این بهتر کنه و حتی با این هزینه ای هم که پاش در اومد شاید مادربزرگش بمیره . دارو با هزینه آزاد ۸۰ و خورده ای شد و با آژانسی هم که فرستادم میشه حدود ۲۰۰ تومن کرایه ماشین . کاری ندارم که اون از بی فکری و بدون هیچ دوراندیشی همه هزینه رو قبول کرد . منم میدونستم و بهش گفتم اما تقصیر خودش بود 😕
الان ناراحتم چون کارم بی تاثیره ، دارو بی تاثیره ، همه چی بی ارزش و هیچی خوشحالم نمیکنه فقط ادای آدمای خوشحال و خوشبخت رو در می آرم ...
دخترکی در همسایگی ما دیشب خودش رو کشت . به همین راحتی تمام چند و اندی سال زندگی اش را تیره و تاریک کرد بدون آینده ، بدون امید سرنوشت او را گرفت سرنوشتی از جنس اختیار ...