پیشگوی اتفاقات بد
این سه روز مثل معتادا رخت خوابم رو میندازم جلوی شوفاژ و بالشتم رو تکیه میدم به آجرنماش . پتوی رو هم تا گردن میندزم رو خودم. بعد میرم تو فکر ، گوشی رو هم میذارم کنارم تا دیگه زحمت پا شدن به خودم ندم اگه کسی زنگ زد جوابشو بدم . خستم خیلی خسته ، انگار همه ی مشکلات عالم یکباره جمع شده و روی سر من آوار شده باشه . شدم مثل یه پیشگو ، میدونم چندروز آینده قراره اتفاقاتی بیفته که زندگیم رو عوض کنه ، اتفاقاتی که من رو خواهد شکوند . هیچ کاری هم از من بر نمیاد فقط صبر کردن و صبر کردن ... صبر این موقع ها مثل خوره میمونه ...
کاش دکمه ی ریستارت رو یکی فشار میداد
یعنی اینقدر سرد شده که بری پیش شوفاژ؟